– اترین ولم کن .. چی کار میکنی روانی؟ با یه حرکت سریع منو انداخت روی شونش. – تا تو باشی که واسه ی من دم در نیاری! با مشت می کوبیدم به پشتش. – ولم کن روانی! ..عقده ای! – ببین هرچی الان یگی بر علیه خودت استفاده میشه! پس بهتره ببندی در اون تالار اندیشه رو.شروع کردم به جیغ زدن. – بابا یکی منو از دست این روانی نجات بده .. دلارام .. ارمین. وارد خونه شدیم. دلارام و ارمین اومدم سمتم. – اترین .. – شماها دخالت نکنین این یه مسئله ی شخصی! – دروغ میگه ! نزارین منو ببره.یه دونه محکم زد به باسنم.جیغم رفت هوا! –بابا یکی منو از دست این زنجیره ای نجات بده! .. توروخدااا! یهو منو گذاشت پایین. تو اتاقش بودیم محکم به سینش زدم. – روانــــــی! و خواستم در برم که بازومو گرفت و منو کوبوند به دیوار! – آآآآآآخ! بابا تو چت شده ؟ نکنه سگ گازت گرفته ! دوباره خواستم در برم که دستشو گذاشت کنار گوشم.با خونسردی تمام گفت : یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم که بری! با حرص اداشو در آوردم. – کی به اجازه ی تو نیاز داره؟ - همه ی دزدا! نمی دونم چرا ولی مطمئنا اینو برای اینکه حرص منو در بیاره گفت. – تو یه اشغال .. روانی مریضی! خواستم از اون سمت برم که اون یکی دستشم گذاشت روی دیوار. کاملا گیر کرده بودم. دوطرفم دستاش بود که روی دیوار گذاشته بود و خودشم جلوم. فقط می تونستم از زیر برم که اونم فهمید و بهم نزدیک تر شد. –کجا می خوای بری خانم دزده؟- خانم دزده عمته! .. – تویی! –عمته! یهو نزدیک تر شد.مثل زمانی بود که داری شنا میزنی.و الان ارنجتو خم کردی تا به زمین نزدیک شی با ابن تفاوت که به جای زمین من قرار داشتم. صورتش فاصله یکمی باهام داشت. نفسشو روی لبام حس میکردم. حس کردم وجودم گر گرفت..انگار که توی کوره گذاشته باشنم. قلبم با صدای بالا میزد.انگار که داره از جاش بیرون میاد. – وقتی میگم تویی یعنی تویی! –اصلا میدونی چیه .. جواب ابلهان.. نزدیک تر شد و باصدای ارومی گفت : این حرفتو نشنیده میگیرم! منو بگو که چه حالی داشتم.محکم خودمو به دیوار چسبونده بودم و وقتی نزدیک تر می شد خودمو بیشتر به دیوار فشار میدادم. – من .. نیازی ندارم. – جدی؟خودت گفتی نیازی به بخشش من نداری یادت باشه ها!! چشماش روی صورتم چرخید و کم کم به سمت لبهام رفت و وایستاد.یا خدا نکنه این از این غلطا بکنه! منم که مــــاست! یهو وا میرم. چشمامو محکم به هم فشار دادم. – ازم فاصله بگیر!– چرا؟صداش ارووم تر بود. جوابشو ندادم. - .. نکنه می ترسی که .. چشمامو باز کردم. بهم نگاه کرد و خندید.عقب رفت. اووف! نفسو بیرون دادم یه لحظه گفتم الانه که دستم رو بشه! – یه روز حالتو میگیرم!و با حرص از اتاق بیرون رفتم.منتظر پست های بعدی باشید ...
روی کاناپه نشسته بودم. – حالا اسمش چی هست ارمین؟ - سیمیستر. – خیلی ترسناکه؟ - نمی دونم. پسره که میگفت ترسناکه. سی دی روی توی درایو گذاشت و به سمت مبل سه نفرهه رفت و نشست. دلارام هم با یه کاسه ی بزرگ پاپ کورن اومد تو . ارمین : به به! چه گلی چه سنبلی! بیا پیش خودم عشقم! دلارام به سمت ارمین رفت و کاسه رو بهش داد. – واه واه ! په من چی؟ - یه دقیقه صبر کن دختر! و دوباره به سمت اشپزخونه رفت.یه دقیقه بعد با یه کاسه متوسط برگشت. – بیا اینم مال تو! – جیگرتو خانم! و رفت به سمت دیوار و چراغارو خاموش کرد. بعد به سمت ارمین رفت و کنارش نشست. – اِ ! یعنی من تنها ببینم؟ارمین : اون دیگه مشکل تو! می خواستی یکی رو با خودت بیاری! – مگه دیوونم؟ دلی : یعنی من دیوونم؟ - معلومه! ببین من چقدر آزاد دارم برای خودم می چرخم! چیه شوهر؟ ارمین : هیسسسس! فیلم شروع شد بزارین برای بعد. و ساکت شدیم به تلویزیون نگاه کردیم.همینطور که داشتم پاپ کورن میخوردم، محو تلویزیون شده بودم. آخه جای حساسش بود. مرده داشت با چمن زنی از روی دختره رد میشد که یهو دستی رو توی ظرف پاپ کورنم حس کردم.جیغ کشیدم. پشت منم دلارام جیغ کشید. ارمین سیخ وایستاد. منم ظرفو روی مبل گذاشتم و از جام بلند شدم. دلارامم سریع دوید سمت دیوار و چراغارو زد.ارمین فیلمو نگه داشت.دلارام : ای تو روحت اترین! اترین که پاپ کورن به سمت دهنش برده بود مات مارو نگاه کرد. – اَه ! خوب داداش من یه اِهنی اوهونی! همینطوری عین جن پیدات نشه! دوباره هممنون برگشتیم سر جاهامون. منم با حرص ظرفو از اترین گرفتم و شروع به خوردن کردم.روی مبل یه نفره نمی تونستم بشینم ، راحت نبودم برای همین ترجیح دادم کنار اترین بشینم. با اینکه هنوز از دستش عصبانی بودم ولی خوب بحث یه ساعت فیلم دیدن بود. دوباره دستشو دراز کرد.کاسه رو کشیدم اونور و عصبانی نگاش کردم.دستشو کشید و چیزی نگفت.یه یه دقیقه نکشید که از کارم ناراحت شدم. چی کار کنم ادم دلسوزیم! کاسه رو گرفتم سمتش. نزدیک تر شد و دستشو سمتش برد و یه مشت ( به اندازه ی یه پیاله) پاپ کورن برداشت. زیر لبم گفتم : شکمو! فیلم به اونجاییش رسید که روحه داشت دنبال دختره میکرد و دختره پاش گیر کرد و افتاد.بعد یهو از روی زمین بلند شد و داشت جیغ میزد. کم کم روی گردنش یه خط قرمز افتاد که یعنی داشت گلشو می برید. منم که جو گیر اصلا نفهمیدم چی شد که یه جیغ کوتاهی کشیدم و سرمو چرخوندم و روی شونه ی اترین گذاشتم و با دست جلوی صورتمو گرفتم.اخه یکی نیست بگه تو که میدونی جو گیری خوب چرا پیش اترین میشینی که بعد خجالت بکشی ؟ ابله! البته من اونقدر پررو بودم که به روی خودم نیارم. دوباره سرمو بالا گرفتم. هنوزم داشت دختره رو تیکه تیکه می کرد. دوباره سرمو بردم پشت شونش. یه دقیقه بلند کردم و به چهرش نگاه کردم. با خونسردی تمام داشت نگاه میکرد. صورتمو جمع کردم. – بی رحم! و خودمو کشیدم اونور. میدونم ، دیوونم! دلارامم که رفته بود تو بغل شوورش هر یه دقیقه یه بار میومد بالا.ارمینم که طبق معمول روی لبش لبخند داشت. بـــله! با اینجور ادمایی داریم زندگی میکنیم! قاتل و بی رحم وحتی رو اعصاب!صحنه ی حساس فیلم بودیم که یهو برقا رفت. – اَاَاَاَاَ! لعنت به این شانس! یه فیلم خواستیم ببینیما! من – خوب حالا چی کار کنیم؟ ارمین : شما به جیغ کشیدن ادامه بده! اترین : و قایم شدن! – اصلا دوس دارم! دلارام : جدی! ارمین : هیچی دیگه ما میریم ببینیم چی شده! اترین پاشو! و موبایلشو روشن کرد و به همراه اترین رفتن بیرون.
– هوری ..کجایی؟ - اینجام بابا! – میگم بیا بریم پیششون. من می ترسم! – نه بابا چه ترسی..! یهو یه صدایی اومد دلارام جیغ زد. – هوری من که میرم ! و صدای قدم هاش لومد. – دلارام وایسا .. الو .. دختره ی خیره سر! اوووف! منم پاشدم و دنبالش رفتم . – دلارام کجایی؟؟ .. یهو صدای جیغ اومد. سریع دویدم سمت صدا. – دلارام .. دلارام .. گوشیمو دراوردم و نورشو گرفتم جلوم. و یه لحظه خشکم زد. خون.. روی ..زمین! - دلاراااااام! کجـــــایی؟ وصدایی مثل ماشین تراش پیچید توی خونه.- هوری برووووو!و یه جیغ بنفش کشیدم و با تمام توانم دویدم سمت در خروجی. دستگیره رو گرفتم و فشار دادم. در قفل بود.خدایا خدایا! صدایی شبیه صدای ماشین تراش داشت از حال میومد.قلبم داشت از جا کنده میشد. با تمام توانم به سمت پله ها دویدم. از ترس داشت اشکم در میومد. – اتریــــن! ..ارمیــــن! کمک! اونقدر هول بودم که پامو درست روی پله ی اول نذاشتم در نتیجه بام لیز خورد روی پله ها افتادم.بدنم درد گرفته بود صداهه نزدیک تر میشد. – دیگه راه فراری نداری .. ها ها ها! صبر کن ببینم! این چقدر اشنا بود .. یهو یه فکری به سرم زد گوشیمو روشن کردم و شماره ی ارمینو گرفتم. بعد از یک دقیقه صدای زنگ گوشیش پیچید. بـــله! حدسم درست بود. جیغ زدم. – ارمـیــــــن! صدای ماشین تراش قطع شد. – یا خدا! اترین برقا رو بزن! و صدای دویدنش اومد.چراغا یهو روشن شد. ارمینو دیدم که داشت میدوید و همینطور صدای خنده ی دلارام بود که خونه رو پر کرده بود.به سمت ارمین دویدم. – می کشمت! ..می کشمتون!اما نمی دونستم که قراره خودم کشته بشم.وایستادم.دستمو به دیوار گرفتم.سرم داشت گیج میرفت و چشمام سیاهی! صدای خنده برام صدای وحشتناکی بود. سرمو تکون دادم ولی حالم بهتر نشد.عرق کرده بودم و سردم بودم.دستمو به دیوار گرفتم و بهش تکیه دادم. صدای خنده قطع شد.کم کم سایه هایی جلوی چشمام ظاهر شدن.تکون می خوردن و چیزی میگفتن ولی من نه میشنیدم و نه میدیدم.چشمام بستم و دیگه نفهمیدم چی شد...****چشمام اروم باز کردم. جلوم تار بود.چندبار پلک زدم تا بتونم مثل ادم ببینم. توی جام نیمخیز شدم و به اطرافم نگاه کردم.توی اتاق اترین بودم.در تراسش باز بود و هوای خنکی میومد تو. هوا تاریک بود . نگاهی به ساعت کردم. دوازده و نیم. فکر کنم دوباره حالم بد شده بود.از وقتی تمرینام شروع کرده بودم کم کم تونسته بودم روی هیجانم کنترل کنم. یکی دو ماهی بود که انسولین نزده بودم. ولی دیشب خیلی ترسیده بودم.هرکی جای من بود حالش بدتر بود.از جام بلند شدم.هنوزم سرم کمی گیج میرفت. به لباسام نگاه کردم. شلوار جینم نبود جاش یه شلوار گشاد مردونه پام بود.عادتم بود! شلوارام همش مردونه بودن. با یه تاپ خنک . موهامم پف کرده بودن .خواب الود داشتم راه میرفتم که یهو خوردم به یه چیزی. – آخ! سرم بالا گرفتم. رامو کج کردم و از کنارش رد شدم. – کجا؟ - خونه عمم! – نمی تونی بری! –میرم! – تختت شکسته! وایستادم سر جام.برگشتم سمتش. – روی زمین میخوابم! – نمیشه! – نکنه سقفمم خراب شده؟- سقف خودت نمیدونم ولی سقف اتاقت سالم! زیر لبم گفتم : بیشعور. – حالا هرچی! به هرحال جایی نمیری! – میرم. – نمیری!– حالا ببین.به سمت اتاقم رفتم که یهو دستمو از پشت کشید. – نمیری! – می . رم! اصلا به تو چه! – مسئولیت داره! – من نمیدونم کدوم ادم احمقی .. – دکترت! – لعنت بهش! خوب که چی؟ نکنه میخوای کنارم روی تخت بخوابی؟ - نخیر! کنارت روی تخت نمیخوابم. شما لطف میکنی روی کناپه می خوابی و منم روی تختم! – من روی کناپه نمیخوابم. – منم نمیخوابم. – اونوقت چرا؟ - چون .. چون دیسکم میزنه بیرون! –اِاِاِاِ! از کی تاحالا شما دیسک دارین! – پیدا میشه! - توروخدا!!! دیگه چی؟ – اینجا اتاق منه و من میگم که .. – خوب من که داشتم میرفتم خودت نذاشتی! یکم نگام کرد . – لعنت به هرچی مسئولیت! و رفت سمت کمد و یه پتو برداشت بعد خودشو انداخت روی کاناپه منم رفتم و خودمو روی تخت پرت کردم و پتو رو روی سرم کشیدم. حداقل نپرسیدم چی به سر تختم اومده! وا الله!نزدیک به پنج دقیقه بود که دراز کشیده بودم ولی از دست این اترین نمی تونستم بخوابم. هی وول میخورد.یهو توی جام نشستم. – میشه بس کنی؟ - من که گفتم نمی تونم بخوابم! – وااای! پاشو بیا کنارم بخواب ولی توروخدا بخواب! فقط بخواب باشه؟تو جاش نشست و منو نگاه کرد.بلند شد و به سمتم اومد.بچه پررو از خدا خواسته! کنارم دراز کشید. – لعنت به این شانس! دراز کشیدم و پشتمو بهش کردم. پتو رم کشیدم بالا. خدا عاقبتمونو بخیر کنه!
کم کم بیدار شدم ولی هنوز چشمامو بسته بودم. ولی یه اتفاق دیگه ای هم بود. صورتم به یه چیز گرم چسبیده بود.یه بوی خاص میومد. بویی که انگار مال .. مال .. زیر لب خواب الود گفتم: محمد. و بیشتر به خودم فشردمش. – اگه عشق بازیت با محمد تموم شده ، نظرت چیه بیدار شی ؟ یک دفعه چشمام چهار تا شد.بازشون کردم .خوب موقعیت زیر نظر گرفتم.من .. من احمق .. لعنتی! سریع تو جام نشستم . – من .. من ... . دستاشو گذاشت زیر سرش – بهتره بری اماده شی! یکم نگاش کردم. – از قصد نبود!و از جام بلند شدم و شرمگین رفتم سمت اتاقم. در بستم. –اه ! لعنت به تو دختر! همینم کم مونده بود که اقا رو بغل کنم! اه چندش! با اون عضله های محکمش!..با اون شیکم شیش تیکش! لعنت بع تو! ولی مشکل یه چیز دیگه بود.مشکل این بود که من از بغل کردن اترین ناراحت نبودم.نمیدونم چرا فقط امیدوارم عاشق ماشق نشده باشم.اونم کـی! دیو دوسر! اییییی! رفتم سمت کمدم و لباسام عوض کردم. مانتومو پوشیدم وشالمم سرم کردم.شلوار جینمم که اول از همه پوشیده بودم. از اتاق رفتم بیرون.یه نفس عمیق کشیدم.اوووووه! هوری اروم باش .. چیزی نشده ! اصلا فراموش کن چه اتفاقی افتاده!و سعی کردم محکم قدم بردارم.از پله ها رفتم پایین.به سمت اشپزخونه رفتم.خداروشکرهمه بودن.حاضر و اماده. ارمین : به به خواهر گلم!– زهرمار! و رفتم و روی یه صندلی نشستم. اترین یه پیرهن ابی نفتی رنگ بوشیده بود و دکمه های بالاشو باز گذاشته بود. یه شلوار سرمه ای پاش بود.روبه روش نشستم. – اوا خواهر گلم چه طرز برخورده.چشم غره ای بهش رفتم.و یکم سوسیس برای خودم کشیدم. – اوا هوری حالا ما یه خبطی کردیم چرا .. – ارمین خوبی؟ به خاطر کارتون من بعد از دوماه مجبور شدم انسولین بزنم. اگر اون یه دونم توی خونه نبود می دونی چی میشد؟ یه خبطی کردیم.. واقعا که! چیزی نگفت. فقط به دلارام نگاه کردم.چنگالم کردم توی سوسیس و چپوندمش توی دهنم. دلارام : هورااااان؟...هوووران؟داشت مثلا خرم میکرد. – ببخشید دیگه .. لفطا! نفسمو با صدا بیرون دادم.نگاش کردم . عین این سگایی که گوشاشونو میاندازن پایین و سرشونو کج میکنن. از فکر خودم خندم گرفت. – میسی هوری جونم! – خیله خوب حالا! لوس نکن خودتو. – چشِم! ارمین ظرف میوه رو گرفت سمتم.– بچه پررو!یه لبخند احمقانه زد. – نمی خورم! یه نگاه گذرا به اترین کردم.تو فکر بود. – آقا؟هممون برگشتیم سمت صدا. ارمین چنگاشو انداخت روی میز و یه پوفی کرد. – چیه نسترن خانوم؟ ..اگه اومدی .. – اقا توروخدا!.. توروخدا .. به خدا غلط کرده .. نفهمی کرده .. اقا به بزرگی خودتون .. – نسترن خانوم کافیه! .. ببین خانوم .. من و سروش از بچگی باهم بزرگ شدیم .. مثل دوتا برادر بودین برای همینم شما رو اوردم خونه ی خودم که مادرم اذیتتون نکنه .. ولی من از سروش توقع نداشتم که همچین کاریو بکنه! .. اونم توی خونه من و توی اتاق من . نسترن خانوم با گریه می گفت : اقا به خدا چیزخورش کردن .. شما خوب میدونین که سروش از این کارا نمیکنه .. همش به خاطر اون دوستای لعنتیشه! .. اترین از جاش بلند شد و به سمتش رفت. جلوش وایستاد و گفت: اصلا اون یه معقوله رو فاکتور بگیریم .. بگیم اشتباه کرده ولی من یه سوال می پرسم .. اینکه شوهر ش پاشه بیاد جلوی در خونه ما و انگ بی ابرویی و دزدی رو به من بزنه اینو چه جوری ببخشم هان؟ - اقا به خدا سروش نمیدونسته که اون بی ابرو شوهر داره .. برای بچم پاپوش دوختن... اترین سکوت کرد و دستشو لایه موهاش کشید. یهو نسترن خانوم خم شد و می خواست به اصطلاح به پای اترین بیوفته و التماس کنه که اترین گرفتتش و نذاشت. – اقا توروخدا .. رحم کنین ! به من پیرزن رحم کنین. و گریه کرد.اترین نفس عمیقی کشید و گفت : مهسا؟ مهسا؟ بلافاصله مهسا هم با چشای گریون اومد سمتش.– مادرتو ببر استراحت کنه .. با بغض گفت : چشم اقا! و اروم شونه های مادرشو گرفت و بردتش بیرون. – چه گرفتاری شدم! .. طلا؟ - بله اقا! طلا از اشپزخونه بیرون اومد در واقع اشپرخونه یه محل بود برای میز غذا خوری و یه محل دیگه برای اشپزی که توسط یه در از هم جدا میشدند. این در الان باز بود. – ما داریم میریم جایی. برگشتم میخوام سروش توی دفترم باشه مفهمومه؟ -بله اقا! –میتونی بری!..ارمین؟ - جانم ؟ -من توی ماشین منتظرتونم. – بشه برو ماهم میایم. بلافاصله که اترین رفت گفتم : دلی جریان چیه؟ -دیشب که ما داشتیم فیلم میدیدم بعدش جریان برقا و این چیزا. – خوب؟ - پسر نسترن خانوم ، سروش خان داشتن بالا به یه زنه که بعدا فهمیدیم متاهل بوده لاو میترکوندن. – چی میگی! – جون تو! – کجا؟ - تو اتاق جنابعالی! – پس بگو چرا تخت شکسته! یهو خندیدم. – بزنم به تخته!دلارامم خندید. – حالا بقیه رو بگوش. تو وقتی توی خواب که نه بیهوش بودی ، اترین بلندت میکنه و می بردت سمت اتاقت وقتی در باز میکنه .. یهو شیطون نگام کرد. من– خاک تو سرم! و خندیدم. – خوب؟- هیچی دیگه تو رو میبره اتاق خودش وماهم میام بالاسرت. این هم دختر رو بیرون میکنه وهم سروش.تو این بین شوهر دختره میاد و هرچی دلش میخواد بار اترین و این خونه میکنه .. بعدشم که میگه باید از این خونه برن. – پس چه فیلمی رو از دست دادم. ارمین : خوب اگه داستانتون تموم شده پاشین برین تا اترین خشتـ.. – الو الو الو! – پاشین!خندیدم و همگی باهم بلند شدیم و به سمت ماشین رفتیم!
توی سالن کنفرانس نشسته بودیم و منتظر امیری بودیم تا یباد. بعد از دودقیقه تشریف اورد.به احترامش بلند شدیم. – سلام! همه جواب سلامشو دادیم. – خوب خوبه که اومدین. .. مطمئنا همتون بریا ماموریت نیویورک هیجان دارین و این نشونه ی خوبیه! چراغارو خاموش کرد و پروژکتور روشن کرد. – قبل از هرچیزی میخوام درباره ی ماموریت براتون توضیح بیشتری بدم. بعد عکسی رو وری صفحه اورد. – همونطور که میدونین این ماموریت برای از بین بردن اخرین نفر باند شرقه که یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر. بر اساس تحقیقاتی که انجام دادیم محل اصلی این گروه توینیویورک. منظورم از محل اصلی محل سردسته ی این باند یعنی شاهین معروف . بزرگترین و قدیمی ترین ادم توی این کار. که توی این چندساله دست هیچ پلیسی بهش نرسیده. ولی اگه .. اگه این ماموریتو درست انجام بدین دیگه هیچ هیچی وجود نداره. دلارام : اما چطوری باید این کارو انجام بدیم؟ - درستش اینه چجوری انجام بده! – کی؟ - مهمترین نقشرو توی این ماموریت هوران انجام میده.من : چـــی؟!! من؟ - بله تو ! – اما چجوری؟ - آسونه.. و یه عکس دیگه رو اورد. – تو باید به این مرد نزدیک شی ! – این کیه؟ - این در واقع دست راست شاهینه. یارا معروف. پسرش!****توی دفتر اترین نشسته بودیم. ابدارچی که مرد افتاده ای بود برامون چایی اورد. ولی چون من چایی دوست نداشتم برام اب پرتقال اورده بود. – مرسی اقا حسین. – خواهش میکنم دخترم. اب پرتقالم برداشتم و یکم نوشیدم. ارمین : مطمئنا ماموریت سختیه! اترین : اون که درش شکی نیست... من : راستی یه سوال .. منظور سرهنگ از اینکه باید به اون پسره ،یارا، نزدیک شم چی بود؟ یکم دیگه نوشیدم. ارمین : یعنی چی منظورش چی بود؟ - منظورم از چه راهیه؟ - اینکه ضایعست! معمولا خانوما چه جوری به یه مرد نزدیک میشن. – خوب باهاشون صمیمی میشن ... یکم دیگه نوشیدم. –یکم بیشتر. یهو اب پرتقال پرید توی گلوم! بلند گفتم : چی کار کنم؟!! – مجبوری خواهر گلم! – چی چیو مجبوری الان میرم باهاش حرف میزنم. نیم خیز شدم که اترین گفت : زحمت نکش ، صحبت کردن تو گوش اون مثل قران خوندن توی گوش خر! – اِاِ!داداش! – خوب میگین چی کار کنم؟ ارمین : کاری نمیتونی بکنی ! فقط باید بپایی که خودت عاشقش نشی اونوقت دیگه .. یهو اترین از جاش بلند شد .– بهتره بریم ! زیادی دارین چرت و پرت میگین! و از اتاق رفت بیرون. دلارام : واا! این چرا اینطوری کرد؟؟ ارمین : نمی دونم .. میگم نکنه .. و یه لبخند خبیثانه زد. من– واا! دیوونه شدی ارمین؟ اون هنوز با عکس رها میخوابه! – خوب این دلیل نمیشه! از جام بلند شدم. – فکر کنم اترین راست میگفت بهتره پاشین بریم! و از اونجا زدم بیرونتوی ماشین نشسته بودیم . ارمین جلو بود و من و دلی هم عقب. اترین : ارمین به یکی سپردم که کار بلیطامونو درست کنه فردا برو ازش بگیر. – کیا؟ اترین یکم با مکث گفت : می شناسیش؟ - کیا؟ - اره. –چی اره؟ - تو میگی میشناسیش. – کیا؟ - خوب اره دیگه ! – دیوونه شدی؟ هی میگی اره دیگه! – مسخره میکنی؟ - اینکه دیوونه شدیو ؟ - نه نمکدون! اینکه هی میگی کیا! – وا ! - زهرمار! - بالاخره کیان؟ - اونو از کجا میشناسی؟ - کیو؟ - کیا و کیان دیگه. – هان؟ من و دلارام که از خنده غش کرده بودیم جلوی خودمونو گرفتیم و به ارمین گفتم: مجیدجان، دلبندم،.. کیا وکیان اسم دوتا شخص که تو قراره فردا بری پیششون. – جدی؟ اترین- جدی و کوفت. و همه باهم خندیدیم.البته اترین یکم لبخند زد. دیوونست دیگه!
نظرات شما عزیزان:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 160
بازدید هفته : 222
بازدید ماه : 391
بازدید کل : 48929
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 79
تعداد آنلاین : 1